دسته ای از انسان ها هستن که میتونن با موجود بودنشون روی تک تک اعصابت راه برن؛ خود این آدما به دو دسته تقسیم میشن؛ میشه با جوشایی که باعث میشن بزنی کنار بیای و دسته دوم نمیشه با جوشایی که باعث میشن بزنی کنار اومد.
من به انسانی از دسته ی اول برخوردم حقیقتا. حقیقتا رو هم انداخت سر زبونم حقیقتا. فی الواقع باعث شد تموم روز رو فکر کنم و انسانیت خودمو زیر سوال ببرم و به موجودیت خودم شک کنم. حقیقتا اعصاب و روانم رو به بازی گرفت و یک شبه چندهفته پیر شدم. هنوز چک نکردم ببینم بخاطرش جوش زدم یا نه. خپ ممکنه الان بگین که عجب انسان ناانسانی که با یک عدد آدم همچین کاری میکنه. تا حدودی باهاتون موافقم. (از همینجا ازت عذر میخوام.) این انسان نا انسان منو از مسیر زندگیم لااقل برای یک شب منحرف کرد و حقیقتا زدم به جاده خاکی الانم تو یه باتلاق گیر کردم دارم تظاهر میکنم وسط دریام.(حقیقتا بعضی وقتا بازیگر خوبی میشم.) اما گفتم تا حدودی. چرا تا حدودی؟ چون این انسان ها در مدت زمانی بیشتر از یک شب تاثیر بزرگی روت میزارن. تاثیری که خودش ریسک بزرگیه. یا تهش تو باتلاق غرق میشی؛ یا از باتلاق میزنی بیرون و به سمتی فرار میکنی که تا تهش سبزه.(چناچه بهار دوست داشته باشین.) میفهمین چی میگم؟ یعنی حقیقتا خودم میفهمم این کافیه. و خپ همه ی آدما تو زندگی شون به چندتا از این آدما برمیخورن. تعدادی کمیشون انقدر باقی میمونن تو زندگیت که تاثیری بزارن. برای همین در هرصورت برخورد با این انسان ها به واسطه ی حمله ی عصبی ای که فقط در یک شب بهت میشه مضرره. در نتیجه در حدود هشتاد وهفت درصد اوقات این دوستان مضرند. (هشتاد و هفت عددیه که حسم بهم میگه.)
حقیقتا عذر میخوام ازت از همین تریبون.
پ.ن: یادمنمیاد قبل از استفاده از کلمه ی "حقیقتا"،چجوری حرف میزدم.
#بی_فراخ_گونه.
درباره این سایت